شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

شازده کوچولو

پانزده ماه و چندی

پسرکم پونزده ماهگی رو هم گذروندی ، اونقدر زمان با تو زود میگذره که ...  این روزا همچنان در حال انفجار منبع لایزال انرژی هسته ایت هستی!! :)  وروجک این همه انرژی از کجا میاری به منم بده ! البته که با خنده های شیرینت من و میبری بهشت با اون نگاه نجیبت منو غرق آرامش میکنی و با این شیرین کاریا و شیطنت هات لحظه ای سکوت تو خونه برقرار نمیشه ! و من و بابایی مدام به هم یادآوری میکنیم که چقدر خوشبختیم که تو رو داریم . خدایا ممنونم  این روزا هر کلمه ای رو میگیم سعی میکنی بگی یکی دوبارم میگی و بعد بیخیال میشی! اما بعضی کلماتو خیلی زیاد تو فعالیت های روزانه ت استفاده میکنی  مثلا ، ب ِده ! هرچیو میخوای به سرعت و با جدیت پ...
26 دی 1392

بارون

بارون میاد ساعت سه و نیمه صبحه پدر  و پسر خوابن. پسرک تا خیلی دیر وقت بیدار بود بخاطر خواب سرشب. تا دوازده و نیم شب  جیغ و ذوق و بازی. ازون شباست که هر چند دقیقه اهه اهه ش بلند میشه. دلم میخواد برم توی بالکن بایستم  و نوشیدنمیو بخورم. و بارون رو تماشا کنم. میرم. اما اگه پسرک باز بیدار بشه اینجا نمیشنوم. دو دل میشم. هیچی از بارون و سکوت نمیفهمم.ذهنم مشغوله و ناخودآگاه منتظر صدای پسرکم. نفسم رو با آهی بیرون میدم. بخار از دهنم بلند میشه. یاد صبح های روزگار مدرسه رفتنم میفتم.توی سرمای صبح با این   ابر های تولیدی مون چه سرگرم میشدیم و کیف میکردیم... تا میام برم پرده ی بعدی خاطرات باز توهم صدای پسرک مغزمو پر میکنه. لیوا...
16 دی 1392

یک انسان همیشه در صحنه حاضر!!!

فکر کن! بعد از کلی چونه زدن با خودت پاشی بیای یه صفحه با آب و تاب تایپ کنی ، کلی به حافظه فشار بیاری و چیزایی که قرار بوده یادت باشه بنویسی رو به یاد بیاری !  بعد قشنگ تو خطوط آخر.. یهو کامپیوتر خاموش شه ! عه چی شددددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  رادمهررررررررررر........ چرا دوشاخه رو کشیدی؟؟؟؟ رادمهر: هه هه هه هه هه ....! غش غش خنده ! (آخرشم ولو شده رو زمین و ادا اطواری میریزه که بیا و ببین !!!) ختم ماجرا : الهییییییی قربونت برم منننن بوس بده مامانیییییی !!! پ ن - تقصیر خودم بود! جای کامپیوتر رو عوض کردیم و هوز سیم ش رو مخفی نکردم . بیخیال!  -چرانی نی وبلاگ هم مثل بقیه بلاگر ها از متن نسخه چک نویس اوتوماتیک نم...
8 دی 1392
1